عشق افسانه ای بیش نیست
روزی که بردلم نقش غم حک شد
باآب دیده غسل شدم و
باغصه الفت گرفتم
باتنهایی هم خانه شدم
دردآمد
حال بادردتنهایی همبسترم
میسوزم ازدردتنهایی
دیوانه ام دیوانه ایی به زنجیر
ترکم کرد رهایم کرد ازمن دوری جست
مرا به دست غمه هادادورفت تنهاییم گذشت
رفــــــــــــــــــــــت دیگری رابه من ترجیح دادواز من گذشت
رفت دیگر برای همیشه رفــــــــــــــــــــــــــت......
|